داستان زیبا...
زن هنوز کاملا وارد اتوبوس نشده بود که راننده ناغافل در رو بست….
چادر زن لای درگیر کرد داشت بازحمت چادر رو بیرون میکشید….
یه زن نسبتا بدحجاب طوری که همه بشنوند …
گفت اخه این دیگه چه جور لباس پوشیدنه …خود ازاری دارن بعضیا !!!!!
زن محجبه روی صندلی خالی کنار اون خانم نشست
خیلی اروم طوری که فقط زن بدحجاب بشنوه…
گفت من چادر سر میکنم ….
تا اگر روزی همسر تو به تکلیفش عمل نکرد و نگاهش را کنترل نکرد ...زندگی تو بهم نریزد
همسرت نسبت به تو دلسرد نشود….
محبت و توجه اش نسبت به تو که محرمش هستی کم نشود….
من به خودم سخت میگیرم و در گرمای تابستان زیر چادر از گرما اذیت می شوم
زمستان ها زیر برف و باد و باران برای کنترل کردن جمع و جور کردنش کلافه می شوم…
به خاطر حفظ خانه و خانواده تو ….
من هم مثل تو زن هستم تمایل به تحسین زیبایی هایم دارم ….
من هم دوست دارم تابستان ها کمتر عرق بریزم
زمستان ها راحت تر توی کوچه و خیابان قدم بزنم
اما من روی تمام این خواسته ها خط قرمز کشیدم تا به اندازه سهم خودم حافظ گرمای زندگی تو باشم …
همه اینها رو وظیفه خودم میدونم
چند لحظه سکوت کرد تا شاید طرف بخواد حرفی بزنه….
چون پاسخی دریافت نکرد ادامه داد…
هر کسی درکنار تکالیفش حقوقی هم دارد
حق من این نیست که زنان جامعه ام با موهای رنگ کرده ی پریشان و لباس های بدن نما و صدجور زیبایی جراحی چشم های همسر مرا به دنبال خودشان بکشانند
حالا بیا منصف باشیم
من باید از شکل پوشش و ارایش شما شاکی باشم؟؟؟؟ یا شما از من؟؟؟؟
زن بدحجاب بعد از یک سکوت طولانی گفت هیچ وقت به قضیه اینطور نگاه نکرده بودم
راست میگویی
و ارام موهای روی پیشانیش را جمع کرد و زیر روسری پنهان کرد….
*تصمیم با شما گل های زیبا*